پورياي عزيز
بقول منصور عزيز رنج نامه ات را خواندم من اين ادبيات تورا در ديگر ايميل هايت ديده ام اين بار ميخواهم از ديد انتقادي با شما صحبت كنم. چرا كه همدردي با چنين ادبياتي هم ميتواند نوعي ترحم باشد وهم تشويق كننده شما به ادامه راه نا صحيح ات، طلب مرگ وادبيات ياس اميز اينچنيني
هم ميتواند تعبير بر طلب ترحم باشد وهم ميتواند ناشي ازيك نگرش نادرست در مواجهه با مشكلات ، و با اين نگرش بهر مرتبه وهر جايي كه در رندگي برسي باز هم مايوس ونااميد خواهي بود بقول منصور عزيز ميليونها فارغ التحصيل بيكار مشكلي بزركتر از تو دارند انها سالم هستند و در وضعيت مشابه زندگي شما، و اگر هم كار داشته باشند حقوق انها از يك كارگر ساختماني بيشتر نخواهد بود ادامه اين نگرش براي شما بهر جا برسي بمفهوم مرگ تدريجي است شما هيچ راهي براي موفقيت وخوشبختي نداري مگر انكه نگرش خود را عوض كني ، مثبت نگر باشي و به اينده اميدوار
برو كارگر باش واميدوار
كه از ياس جز مرگ نايد ببار
بقول سعدي عليه الرحمه
هر نفسي كه فرو ميرود ممد حيات است وچون بر ميايد مفرح ذات ، پس در هر نفسي دو نعمت موجود وبر هر نعمتي شكري واجب
از دست وزبان كه برايد
كزعهده شكرش بدرايد
نفس مقايسه ايران با امريكا وكشورهاي غربي نادرست است
با وجود همين تفاوت هاي عظيم تيم
واليبال ايران ششم جهان ميشود وبالاتر از امريكا وزنان ايران در بازيهاي اسيايي مدال طلا ميگيرند
نگرش خودرا عوض كن به توانايي هاي خودت تكيه كن فرشته درونت را كشف كن خواهي ديد كه چگونه
امواج موفقيت وارامش تورا فرا ميگيرد شعر زير را از اينترنت پيدا كن و بخوان باشد كه تحول خوبي در زندگي و نگرش شما إيجاد كند
خار كش پيري با دلق درشت
پشته خار همي برد به پشت
لنگ لنگان قدمي بر ميداشت
هر قدم دانه شكري ميكاشت
كي فرازنده اين چرخ بلند
كي نوازنده دلهاي نژند
كنم از جيب نظر تا دامن
چه عزيزي كه نكردي با من
در دولت برخم بگشادي
تاج عزت بسرم بنهادي
حد من نيست ثنايت گفتن
گوهر شكر عطايت سفتن
نو جواني به جواني مغرور
رخش پندار همي راند زدور
......بقيه شعر را از گوگل سرچ پيدا كني وبخوانيدتا سر مشق زندگي
خوب شما باشد در پايان توصيه پدر انه ام اينست كه تغيير رشته بدهيد وبجاي ادبيات عرب ادبيات
فارسي را انتخاب نماييد اشعار فوق وصدها شعر وگنجينه ادب فارسي هم ميتواند راهگشاي زندگي شما باشد واينده شغلي انهم شايد بهتر از ادبيات عرب باشد
Sent from my iPhone
Sent from my iPhone
دنیای تاریکی دارم, همه می گویند روشندل, اما من هرگز این کلمه را دوست
نداشته ام, احساس میکنم این کلمه, همان کور است, منتها ادیبانه و
محترمانه اش.
نابینا را بیشتر میپسندم, چون هم واقع گرایی در آن موج می زند, هم
احترام. اما درد من این نیست که مرا دیگران بنده خدا, کور, عاجز و یا
روشندل و نابینا خطاب کنند, درد من بی توجهیست, درد من جدی گرفته نشدن
است, از اینکه زشتیهای دنیا را نمیبینم بسیار خوشحالم, اما از اینکه
زیبائیهایش را نمیبینم دلگیرم.
ای کاش خدا انسان را طوری خلق میکرد که یک چشمش زیبایی ها را ببیند و دیگری زشتیها.
آن وقت انتخاب با خودش بود, میتوانست چشم بد پسندش را ببندد و چشم زیبا
پسند را باز گذارد.
اما درد من این است که حتی اگر هم چنین بود, من از هر دو بی بهره ام,
چشمم نمیبیند اما گوشی بسیار تیزبین دارم, قلبی پر احساس و درکی عمیق
دارم, نمیخواهم شعار بدهم اما با وجود تمام کمبودها, آرزوها و حسرتها,
هرگز این الطاف خدا را با دو چشم بینا عوض نمیکنم.
خیلیها میپرسند: راهی برای درمان چشمانت نیست؟ من می گویم: چرا نباشد؟!
با پول همه چیز ممکن است.
می گویند: چه قدر؟
پاسخ میدهم: مبلغش مهم نیست, مهم این است که در ایران بسترش فراهم نیست.
اینجا آب مروارید داری, به بیمارستان میروی تا عملت کنند, اما 2 ساعت بعد
نابینا از اتاق عمل بیرون میآیی. هم پولت را میدهی, هم بیناییت را.
می گویند فلان دستگاه آلوده بوده! خوب آدمهای نا محترم و بی عقل! آیا این
بهانه ها برای... تنبان میشود؟ اینجا به جای پیشرفت پسرفت میکنیم.
بیخیال! 100 سال اولش سخت است! کم کم عادت میکنیم!
اما مردم عزیز! روی صحبتم با شماست, شمایی که اکثراً مرا بنده خدا یا
عاجز یا کور بیچاره و... خطاب میکنید. شمایی که در هنگام رانندگی در
خیابان, وقتی عصای سپید را در دستم میبینید, باز هم ویراژ میدهید, شمایی
که در ادارات و اماکن عمومی مرا نمیبینید, شمایی که در دانشگاه حاضر
نیستید مرا به عنوان یک دوست صمیمی بپذیرید و دستم را میگیرید و دور از
جمع صمیمیتان مینشانید, شمایی که در هنگام حضور و غیاب در دانشگاه, اسمم
را از دیگر همکلاسیها میپرسید و مرا گونی سیب زمینی فرض میکنید, شمایی که
وقتی در دانشگاه دستم را بلند میکنم و حدود 30 ثانیه بالا می ماند اما
توجه نمیکنید, شمایی که خیابانها, معابر و ساختمانهای دولتی را برای عبور
و مرور من و همنوعانم مناسب سازی نمیکنید, شمایی که گاهی اوقات برای
تفریح و خنده جلوی پایم سنگ می اندازید تا زمین بخورم, شمایی که مسؤول
رسیدگی به پرونده ام در سازمان بهزیستی هستید اما همیشه می گویید, کار
نیست, بودجه نیست, وام و غیره نیست, شمایی که عضو خانواده ام هستید اما
تا بحثی پیش میآید می گویید: همین که نگهت داشتیم و نگذاشتیمت در بهزیستی
باید خدا را شکر کنی, شمایی که به مهمانی میروید و برای حفظ آبرو و دوری
از زخم زبان دیگران مرا همراه خود نمیبرید, شمایی که به دروغ می گویید
تحصیل برای من رایگان است, شمایی که مؤسسات دروغین به اسم نابینایان باز
میکنید و به اسم کمک به نابینایان جیب خود را پر میکنید و آبروی نابینا
جماعت را میبرید, شمایی که گهگاه در خیابان وقتی مرا میبینید, پولی در کف
دستم می گذارید و مرا با گدا اشتباه میگیرید, شمایی که سال در 12 ماه
حالم را نمیپرسیدید, حالا که بر حسب معجزه کارمند شدم, برای ضمانت وامتان
احوالم را میپرسید و تا خرتان از پل گذشت, سلامم را علیک نمی گویید,
شمایی که با رفتار و گفتارتان, باعث خانه نشینی من شده اید, شمایی که فکر
میکنید ما نابینایان انسانهای غرغرو و پر توقعی هستیم, بدون در نظر گرفتن
امکانات نابینایان دیگر نقاط جهان, شمایی که با گِران کردن اجناس, ازدواج
و تأمین مسکن را برایم به رؤیایی ابدی مبدل نموده اید و شما و شما و
شما... به عنوان یک نابینا, از اینکه به من اجازه میدهید نفسی بکشم و
صبحی را شب کنم, از اینکه روز به یادآوری اینکه معلولیت در ایران واقعاً
محدودیت است را از تقویم رسمی کشور حذف نکرده اید, از اینکه گاهی در صفوف
تشکیل شده در ادارات, جایتان را به من میدهید, از اینکه نسبت به گذشته
خیلی محترمانه تر برخورد میکنید, از اینکه با وجود مشکلاتی که دارم, باز
هم مرا تحمل میکنید, از اینکه وقتی مرا در حال رد شدن از موانع سخت یاری
میکنید, از اینکه کتابهای درسیم را ضبط میکنید تا از دیگر همکلاسیها عقب
نمانم, از اینکه در هنگام تاریکی, وقتی عینک دودی بزرگ را بر روی صورتم
میبینید, مسخره ام نمیکنید, از اینکه رفتار خیلی از شما بوی احترام
میدهد, نه ترحم, از همگی شما سپاسگزارم.
دیدید که من بی انصاف نیستم, بدیها و خوبیها را با هم درک میکنم, ولی شما
را به خداوند بزرگ سوگند, ضمن حفظ خوبیهایی که در حقمان میکنید, بدیها و
کج رفتاریها و کردارها و گفتارهای نا محترمانه را کنار بگذارید, ما را در
جمعتان بپذیرید, ما را دوست و همدم خود قرار دهید, از ما فرار نکنید, به
خدا ما از کره دیگری نیامده ایم, ما هم مثل شما انسانیم, این قدر نپرسید
که چه طور درس میخوانید؟ چه طور مینویسید؟ آیا کتابهای شما با ما یکیست؟
آقایان مسؤول! ما و تواناییهایمان را به دیگران و بالاخص مردم عامی
بشناسانید. مسؤولین رسانه های جمعی! کمی از ورزش, سیاست, مشکلات کشورهایی
نظیر فلسطین کات کنید و مشکلات و دغدغه های ما را هم منعکس کنید, به خدا
اکثر ما هم محرومیم و خیلی از ما, وضعمان بدتر اگر نباشد, بهتر از
آوارگان کشورهای جنگ زده نیست.
کمی از شعارهایتان کم کرده و بیشتر روی عمل کردن تمرکز کنید, اینکه در یک
روز خاص ما را در یک جا جمع کنید و روزمان را تبریک بگویید, به خدا دردی
از ما دوا نمیشود, اینکه فردای روز 23 مهر, یعنی 24 مهر, همه فراموش
میکنند که روز جهانی نابینایان 24 مهر و 15 اکتبر است, اینکه فقط 1 روز
دیده میشویم, واقعاً آزارآور است.
ما نمیبینیم, ما چشم بصری نداریم, اما شما خود را به نابینایی نزنید,
مسؤولین محترم! اگر ذره ای انصاف دارید, ما را هم لا به لای دیگر معضلات
موجود در نظر بگیرید, تحصیلمان را, تفریحمان را, اشتغالمان را, ازدواجمان
را, مسکنمان را, مأمنمان را, لا اقل صدایمان را بشنوید! از انتقادهای به
حقمان ناراحت نشوید و بابت این, ما را از حد اقل امکانات محروم نکنید, ما
حرف سیاسی نمیزنیم, ما سیاه نمایی نمیکنیم, ما دروغ نمی گوییم, ما واقعیت
را می گوییم, بلکه روزی به رگ غیرتتان بر بخورد و ذره ای هم به فکر ما
باشید.
هر چند بعید می دانم که به غیر از 23 مهر هر سال دیده و شنیده شویم, اما
ما فریادمان را تا لحظه ی آخر میزنیم, شنیدنش با شما.
از طرف پوریا علیپور, کسی که خیلی از مشکلات را لمس کرده, کسی که قطره ی
کوچکیست از دریای مواج نابینایان تحول خواه ایران.
بدرود
--
به سایت تفریح و سرگرمی هم سری بزنید
http://www.tafrihvsargarmi.ir
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "تفريح و سرگرمي" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیلهای آن، ایمیلی به taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/taf_sar دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/d/optout دیدن کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر