۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

شعری دیگر از ونکوور برای دوستانم در گلستان رادیو گلها

به دوستانم در گلستان رادیو گلها که بی هیچ منتی تشویقم میکنند تا دوباره قلم به دست بگیرم و عشق را با جوهر بر تن پاپیروس نقاشی کنم . بی تشویق شما و ناله های اصفهان و افشاری این ممکن نبود
با بهترین آرزوها برای همه مردم جهان
پری سیما اشرفی نیا
ونکوور
باغ مهربانی
در من حسرتی بود
که دستهایم را بر شانه های باد گذارم
و دامنم را رها کنم تا به آواز باد برقصد
          بی هیچ پروایی و بی هیچ شرمی
روزنه ای یافتم
و این مرا به باغ سبزی کشاند
که هنوز
شبنم سحرگاهان پیشین
برق جادویی اش را داشت
و چنان مهربان بود این شفافیت صادق
که من
از ملالت تشنگی های بی حدم
و دردمندانه پژمردنم
به ناگهان خالی شدم
منی که غریبانه در پی هرچه طوفان بود دویده بودم
و در آغوش هر غریبه ای خزیده بودم
و کوهها را در پی طلسمی گشته بودم
تا بشکنم جادویی را که درمن بود
دریا ها راگذشته بودم
تا سیراب کنم عطشی که در من بود
از آن روزنه
به آن باغ سبز
شقایق
که از بهار لبریز بود
چنان دستهایم را به مهربانی گرفت
که گونه هایم به رنگ شقایق شد
دستهای نازکم را به دور تنم پیچیدم
و من بطنم را دیدم
که سبز را بارور میشود
و شقایق میزاید
در آن باغ سبز
به دور از قبیله برادرکشته شده گان
و پدر به زنجیر کشیده شده گان
پوست ترک خورده ام را
و پاهای تاول زده ام را
در آن نهری شستشو داده ام
که عطش را از ذهنم دور میکند
"امروز چه شادمانه شکفتنیست"
من چنان از سبزی پر شده ام
که بی آن باغ سبز هم
در من جنگل را میتوان دید
و شبنم را
و باد را
که به زیر دامنم میرقصد
پری سیما اشرفی نیا/ آپریل 1996/ ونکوور

From: sima ashrafinia <parisima.ash@gmail.com>
To: راديو گلها <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Sent: Wed, May 19, 2010 4:28:26 AM

Subject: شعری دیگر از ونکوور برای دوستانم در گلستان رادیو گلها

با سلام و آرزوی بهترین ها برای همه شما عزیزان . مرسی از اینکه ابراز علاقه کردید تا نوشته های بیشتری برای دوستداران شعر نو بفرستم . مجموعه اشعار من در ایران از 16 سالگی  شروع شد و هر از گاهی به آن اضافه شد خواننده شعرهای من بیشتر ایرانیان مقیم شهر ونکوور هستند و گاهی اگر در روزنامه های ایرانی چاپ کنم ایرانیان مقیم تورنتو هم میخوانند .
اما دردانه ترین خواننده شعرهایم دوستان رادیو گلها هستند که به خاطر توجهشان و ایمیل هایی که دریافت کردم چنان به وجد آمده ام که بعد از سالها دوباره قلم به دست گرفته ام تا دوباره بنویسم.اشعارم را که زندانی اقیانوس آرام و دو قاره است با قلبی پر از محبت برایتان میفرستم و با اشتیاق هر نوع نقدی را خواهم خواهند.
دوستدار همه
سیما اشرفی نیا
بزرگ زن کوچگ
به شکل سکوت بود و دیگر ...هیچ
به شکل هیچ بود و دیگر ...پوچ
من که از تبار زایندگی بودم
اما به شکل تولد دیدمش و مثل بهار
پروریدمش تا بپروریم
و آن توده ء بی شکل چنان پروریدن گرفت
کهمرا نهالی هم ندید
و او ستبر شد و بزرگ
و مرا فنا خواست
ندانست کهن تر از آنم که ویرانی ام باد
ندانست سرفرازی ام از دوام مکررم بود
ندانست
که زن تبارم
ماده دامنم
و بانو سالارم
تیغ زبانی شد و درید بغل بغل نرگسهای آشفته در نفسم را
و ندید بذر رستن های مکرر دستهایم را
ریز اندام بزرگ پستانی ام که وسعت دستهایم طلوع میزاید
و چاک چاک شکمم روییدن و ریشه شدن میزاید
به شکل سکوت بود و حباب
ترکید و ندانست
که بهاران از من بود
سیمااشرفی نیا مارچ 94 ونکوور
 
شعر زیر را بعد از کنسرت آقای علیزاده و کیهان کلهر و پژمان حدادیان در ونکوور نوشتم و فکر میکنم کمی وزن دارد و به اشعار سنتی ما شبیه است
با موسیقی همه جاودانه و شاعریم
بهارانه
یار پناه باد من جان به تنم دمیده ای
هزارشادی ام ببین شعله ء جان دمیده ای
چرخ زنان به اوج بری    تکه کنی   بعد مرا نوا دهی
حسن مبارک تو است گر بکشی و جان دهی
قافله دار روح من
سرکشی وجود من
کیست جلو دار من  گر تو به من امان دهی
رباب جان من شدی یکسره بر دلم زدی
شور شدم  نوا شدم مایه ئ اصفهان شدم
شکر تو را   سجده تو را  ساز و سماع گشته ام
سرزنشم مکن اگر
محض نوای ساز تو سلک سه تار گشته ام
سیما اشرفی نیا ونکوور آپریل 97 این شعر تقدیم آقای کیهان کلهر شد به خاطر کمانچه بسیار زیبایی که نواخت



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر