گفت دانائی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب ، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه ، داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین ، مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود، اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته ، می شود انسان پاک
وآن که از گرگش خورد هر دم شکست
گر چه انسان می نماید ، گرگ هست
و آن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ ها شان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروائی می کنند
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ ها شان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
فریدون مشیری
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر