مردی بود که او را رئیس مروان گفتندی، در روزگار سلطان محمود بود، كه ظالم و خلق آزار بود. مدتی در این به سر برده بود،(1) و آخر الامر توبه کرد و از سرهمه بدیها برخاست(2) و خیرات و صدقات بسیار پیش گرفت، و عزم سفر قبله(3) کرد. روزی سگی را از دور بدید (گرگین و افتاده و لاغر و نحیف و موی ریزیده و ریخته و از رنج بیچاره گشته) رئیس را دل بر وی بسوخت، گفت: بیچاره جانوری است و هم آفریده خدای است. پس خدمتکار را گفت: برو و نان و رسنی بیار.
آ
بعد از مدتی رئیس وفات یافت. او را به خواب دیدند که در بهشت می خرامید. از او پرسیدند که خدای تعالی، با تو چه کرد؟
گفت: مرا در گور نهادند، فرشتگان عذاب در آمدند و قصد من کردند و من دل برعقوبت نهادم. آنگاه نسیم رحمت بوزید و بشارت بدیشان رسانید و گفت: دور شوید از او، که او سگی بود از سگان دوزخ، اما او را در کار سگی کردند(5) تا عالمیان بدانند که رحمت ما قلب نیست و اکرم الاکرمین(6) ماییم و کرم ما را نهایت نیست.
=>=>=>=>=>=>=>=> آیا به همان میزان که کلاس "دشمن شناسی" میرویم در کلاس "دوست شناسی" هم شرکت می کنیم؟ <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر