----- Forwarded Message -----
From: Elham Alavi <nasle.sevom_98@yahoo.com>
To:
Cc: abbas niko <niko1482@yahoo.com>; Hesam <hesam.libra64@gmail.com>; a h <hoda.ahrari@yahoo.com>; Ahrari Homa <homa.ahrari@rocketmail.com>; : <hosein.ahrari@YAHOO.COM>; Hossein sojasy <sojasy@yahoo.com>
Sent: Sunday, July 15, 2012 2:37 AM
Subject: Fw: خاطره ای از دکتر حسابی
From: Elham Alavi <nasle.sevom_98@yahoo.com>
To:
Cc: abbas niko <niko1482@yahoo.com>; Hesam <hesam.libra64@gmail.com>; a h <hoda.ahrari@yahoo.com>; Ahrari Homa <homa.ahrari@rocketmail.com>; : <hosein.ahrari@YAHOO.COM>; Hossein sojasy <sojasy@yahoo.com>
Sent: Sunday, July 15, 2012 2:37 AM
Subject: Fw: خاطره ای از دکتر حسابی
پروفسور حسابي بعد از ملاقاتي که با انيشتين دارند و پس از آنکه انيشتينبه ايشان نويد مي دهند که نظريه شما در آينده اي نه چندان دور، علم فيزيکرا در جهان متحول خواهد کرد، به پروفسور پيشنهاد مي دهد که براي تکميلنظريه خود در آزمايشگاه مجهز دانشگاه شيکاگو به کار خود ادامه دهد.در اينجا خاطره اي از ايشان در دانشگاه شيکاگو نقل شده که هر ايراني رابه فکر وا مي دارد." دانشگاه شيکاگو بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيزي آزمايشگاه هايمتعدد و معتبر آن بود. من در لابراتوار بسيار پيشرفته اپتيک، مشغول بهکار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزي براي اقامت، به من دادهبودند. از نظر وسايل رفاهي، مثل اتاق يک هتل بسيار خوب بود. آدم باورشنمي شد، اين اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چيز را، براي دلگرميمحققين و اساتيد، فراهم کرده بودند. نکته خيلي مهم و حائز اهميت،آزمايشگاه ها و چگونگي تجهيزات آن بود. يک نمونه از آن مربوط به ميزيمي شد، که در آن آزمايشگاه به من داده بودند، اين ميز کشوي کوچکي داشت،از روي کنجکاوي آنرا بيرون کشيدم، و با کمال تعجب، چشمم به يک دسته چکافتاد. دسته چک را برداشتم، و متوجه شدم تمام برگه هاي آن امضا شده است.فوراً آنرا نزد پروفسوري که رئيس آزمايشگاه ها و استاد راهنماي خودم بودبردم.چک را به او دادم، و گفتم: ببخشيد استاد، که بي خبر مزاحم شدم.موضوع بسيار مهمي اتفاق افتاده است، ظاهراً اين دسته چک مربوط به پژوهشگرقبلي بوده، و در کشوي ميز من جا مانده است، واضافه کردم، مواظب باشيد،چون تمام برگ هاي آن امضا شده است، يک وقت گم نشود.پروفسور با لبخند تعجب آوري، به من گفت: اين دسته چک را دانشگاه برايشما، مانند تمام پژوهشگران ديگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر درهنگام آزمايش ها به تجهيزاتي نياز داشتيد، بدون معطلي به کمپاني سازندهتجهيزات اطلاع بدهيد.آن تجهيزات را، براي شما مي آورند و راه مي اندازندو بعد فاکتوري به شما مي دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روي چک مينويسيد و تحويل کمپاني مي دهيد. به اين ترتيب آزمايش هاي شما با سرعتبيشتري پيش مي روند.توضيح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ايشان پرسيدم: بسيار خوب، ولي اينجا اشکالي وجود دارد، و آن امضاي چک هاي سفيد است؛ اگر کسي از اين چک سوءاستفاده کرد، شما چه خواهيد کرد؟با لبخند بسيار آموزنده يي چنين پاسخ داد: بله، حق با شماست. ولي بايدقبول کنيد، که درصد پيشرفتي که ما در سال بر اساس اين اعتماد به دست ميآوريم، قابل مقايسه با خطايي که ممکن است اتفاق بيفتد، نيست.« اين نکته، تذکر يک واقعيت بزرگ و آموزنده بود. نکته يي ساده کهمتاسفانه ما در کشورمان، نسبت به آن بي توجه هستيم.»يک روز که در آزمايشگاه مشغول به کار بودم، ديدم همين پروفسور از دور مرابه شکلي غير معمول، نگاه مي کند. وقتي متوجه شد، که من از طرز دقت اونسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندي بسيار جذابي کنارم آمد، و گفت:آقاي دکتر حسابي، شما تازگي ها چقدر صورتتان شبيه افراد آرزومند شده است؟آيا به دنبال چيزي مي گرديد، يا گم گشته خاصي داريد؟من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسي گفتم: بله، منمشغول تجربه ي نظريه ي خودم، در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم، برايهمين، اگر يک فلز با چگالي زياد، مثل شمش طلا با عيار بالا داشتم، ازآزمايش هاي متعدد، روي فلز هاي معمولي خلاص مي شدم، و نتايج بهتري را درفرصت کمتري به دست مي آوردم؛ البته اين يک آرزوست.او به محض شنديدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمي گوييد؟گفتم آخر خواسته من، چيز عملي نيست. من با شمش آلومينيوم، ميله برنز وميله آهني تجربياتي داشته ام، ولي نتايج کافي نگرفته ام و مي دانم کهدستيابي به خواسته ام غيز ممکن است.پروفسور وقتي حرف هاي مرا شنيد از ته دل خنده يي کرد و اشاره کرد کههمراه او بروم. با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمديم. پروفسور بالبخند و شوق، به خانمي که تلفنچي و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلاداد و خداحافظي کرد، و رفت. من که هنوزباورم نمي شد، فکر مي کردم پروفسورقصد شوخي دارد و سربه سرم مي گذارد. با نوميدي به تعطيلات آخر هفته رفتم.در واقع 72 ساعت بعد، يعني روز دوشنبه که به آزمايشگاه آمدم، ديدم جعبهاي روز ميز آزمايشگاه است. يادداشتي هم از طرف همان خانم تلفنچي، رويجعبه قرار داشت، که نوشته بود:« اميدوارم اين شمش طلا ، به طول 25 سانتيمتر، و با قطر 5سانتي متر با عيار بسيار بالايي به ميزان 24، که تقاضاکرده ايد، نتايج بسيار خوبي براي کار تحقيقي شما، بدست دهد.»با ناباوري، ولي اشتياق و اميد به آينده يي روشن کارم شروع کردم.شب و روزمطالعه و آزمايش مي کردم تا بهترين نتايج را بدست آورم.حالا ديگر نظريهام شکل گرفته بود و مبتني بر تحقيقات علمي عميق و گسترده يي شده بود.بعد از يکسال که آزمايش هاي بسيار جالبي را با نتايج بسيار ارزشمندي بهدست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلا خرده شده و تکه تکه را کههزار جور آزمايش روي آن انجام داده بودم را داخل يک جعبه روي ميز خانمتلفنچي گذاشتم. به محض اينکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پرمهر و اميدي، از من پرسيد: آيا از تحقيقات خود، نتايج لازم را بدستآورديد؟فوراً پاسخ دادم: بلي، نتايج بسيار عالي و شايان توجهي، بدستآوردم. به همين دليل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولي بسيار نگرانهستم زيرا اين شمش، ديگر آن شمش اولي نيست، ودر جعبه را باز کردم و شمشتکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسيدم حالا بايد چه کار کنم؟ چونقسمتي از اين شمش را بريده ام، سوهان زده ام و طبيعتاً مقداري از طلاهادور ريخته شده است. خانم تلفنچي با همان روي خوش لبخند بيش تري زد و بهمن گفت: اصلاً مهم نيست، نتايج آزمايش شما براي ما مهم است.مسئوليت پسدادن اين شمش با من است.وقتي با قدم هاي آرام و تفکري ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه ميآمدم، به اين مهم رسيدم، که علت ترقي کشورهاي توسعه يافته، همين اطمينانخاطر و احترام کارکنان مراکز تحقيقاتي مي باشد و بس، يعني کافيست شما دريک مرکز آموزشي، دانشگاهي و يا تحقيقاتي کار کنيد، ديگر فرقي نمي کند کهشما تلفنچي باشيد يا استاد، مجموعه آن مراکز در کشور هاي پيشرفته داراياحترام هستند و بسيار طبيعي است که وقتي دست يک پژوهشگري در امر تحقيقاتو يا تمام تجهيزات باز باشد و داراي احترامي شايسته باشد، حاصلي به جزتوسعه علمي در پي نخواهد داشت."منبع: کتاب استاد عشق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر