۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

Re: [لیمو:10180] روایتی از حضور زنان اجلاس بیداری اسلامی در حسینیه امام خمینی رحمه‌الله

خیلی ازشما متشکرم قسمتی ازاجلاس برایممون تعریف کردی خیلی متئاثرشدم

2012/7/19, farhad simin <farhadedik@yahoo.com>:
> روایتی از حضور زنان اجلاس بیداری اسلامی در حسینیه امام خمینی رحمه‌الله
> فاطمه علوی، فائقه سادات میرصمدی
> آمدنشان خوب است؛ هم برای خودشان، هم برای ما. انگار كه آنها دریا را تجربه
> كنند، ما هم دریا برایمان عادی نشود. یك قلمش همین نماز جماعت تونسی‌ها است. به
> محض ورود به خاك ایران پرسیدند؛ نماز جماعت كجا خوانده می شود؟ راهنمایی‌شان
> كرده بودند به نمازخانه‌ی فرودگاه. بعد از نماز، راهنما زود آمده بود بیرون كه
> مهمان‌ها ببینندش و گم نشوند. هر چه ایستاده بود، تونسی‌ها نیامده بودند بیرون.
> نگران رفته بود دنبالشان. در نمازخانه نشسته بودند و گریه می‌كردند. پرسیده بود
> چرا گریه می‌كنید؟ گفته بودند این‌جا می‌شود نماز جماعت خواند. می‌شود حجاب
> داشت. گفته بودند ایران كشوری آزاد است و تا به حال این‌قدر احساس آزادی نكرده
> بودند.
> تا روز دیدار، دوباره دیدن این دریا بارها اتفاق ‌افتاد. روزی كه اولش رنگ‌ها
> زیاد بود، اما بعد مثل این‌كه هفت رنگ تابیده شد توی هم. آن‌وقت انگار نور واحد
> همه جا را می‌گرفت.
> دسته دسته می‌آمدند. آفریقایی‌ها با رنگ تیره‌ی پوست و لباس‌های زرد و سرخ و
> سبز؛ عرب‌ها با مانتو و چادرهای عربی نگین‌دار. آذری‌ها با لباس‌های بلند و
> روسری‌های پرگل. گروه ‌گروه داخل صف تحویل كفش‌ها می‌ایستادند و تندتند با هم
> حرف می‌زدند. آذری‌ها باید تل‌های دایره‌ای محكم را تحویل دهند. همان
> دایره‌هایی كه روی سر می‌گذارند تا روسری‌هایشان بهتر بایستد.
> كوچه‌ی منتهی به گیت بازرسی برای ورود و تحویل امانات، پر بود از خانم‌هایی كه
> هركدامشان رنگی بودند؛ یكی سیاه بود با لباس‌ نارنجی و یكی سفید بود با لباس‌
> قهوه‌ای. همه همان لباس‌هایی را پوشیده بودند كه در اجلاس هم می‌پوشیدند. همان
> لباس‌هایی كه در لابی هتل هم تنشان بود. صداقت‌شان در پوشش خیلی جالب بود.
> عده‌ای بلوز و دامن، عده‌ای پیراهن بلند. بعضی‌ها روسری‌شان را مثل كلاه دور
> موهایشان پیچیده بودند. بعضی دامن‌هایشان تا روی مچ پا را پوشانده بود. همه
> همان‌طور آمده بودند كه واقعاً بودند.نشاطی در راه‌رفتنشان داشتند كه نمی‌دانم
> از
> شیب كوچه بود یا از شوق دیدار. همه خیلی سریع و سبك و روان می‌رفتند؛ انگار به
> سمت خانه‌ی خودشان. توی راه همین خانه، خانمی با یك كیسه‌ی پول آمده بود كه زیر
> لباس‌هایش پنهانش كرده بود. ‌پرسیدند این پول‌ها برای چیست؟ به‌زحمت و با فارسی
> و عربی ‌فهماند كه «نگذاشتند برای آقا سوغات بیاوریم. در هتل گفتند هیچ‌ چیز
> نمی‌توانید با خودتان ببرید. این‌ها را آوردیم كه به جای سوغات به آقا بدهیم!»
> همه‌ی خانم‌ها خندیدند. بازرس‌ها پول‌ها را به امانت گرفتند و گفتند بعد از
> جلسه بیایید پس‌بگیرید. به آقا می‌گوییم كه می‌خواستید برایشان سوغاتی
> بیاورید.
> این‌جا كسی غریبه نیست، حتی كفشدارها هم زود آشناها را می‌شناسند. وقتی
> ‌فهمیدند زنی از بحرین آمده، برای آزادی بحرین دعا می‌كنند. نفر جلویی‌ من هم
> بحرینی بود. مادرش ایرانی بوده و فارسی را عین خودمان حرف می‌زد. گفتم مردم
> بحرین پاره‌ی تن ایرانی‌ها هستند و خواهران و برادران ما هستند. می‌گوید ایران
> تنها كشوری است كه با بحرین دوست است. اگر «العالم» نبود، هیچ‌كس نمی‌فهمید در
> بحرین چه می‌گذرد. باز تكرار ‌كردم كه بحرینی‌ها پاره‌ی تن ما هستند. دلم
> می‌خواهد خیالش را راحت كنم كه پاره‌های تنمان را تنها نمی‌گذریم.
> آن‌طرف‌تر مادر یك شهید مصری همه‌ی محافظ‌‌ها را می‌بوسید. در همایش هم یك لحظه
> خنده از روی لبش نرفته بود. پسرش را همان روزهای اول در میدان التحریر شهید
> كرده بودند. می‌گفت پسرم كه شهید شد اصلا گریه نكردم فقط یك بار وقتی درون قبر
> نگاهش كردم موهایش بهم ریخته بود. درون قبر رفتم و موهایش را شانه زدم. همان جا
> فقط گریه ام گرفت.همه از او عكس پسرش را می‌خواستند می‌گفت همین یكی را دارم؛
> روزی كه خواستم برگردم تقدیمتان می‌كنم.در مرحله‌ی بعدی بازرسی، خانم
> عرب‌زبانی‌ غر می‌زد و به مسئول بازرسی می‌گفت: «تفتیش أربع مرات؟!» در جواب،
> بچه‌های
> حفاظت قاطی همان لبخندشان می‌گفتند: «یك امام كه بیشتر نداریم. ما را ببخشید،
> چاره‌‌ای نداریم.»بعد از بازرسی، مهمان‌ها پذیرایی شدند و دستگاه مترجم جیبی را
> تحویل گرفتند و رفتند داخل. ایرانی‌ها را راه نمی‌دادند، می‌گفتند اول
> مهمان‌ها! خانم‌های ایرانی دلخور شده بودند.مهمان‌ها كه وارد شدند، شوق رهایی
> از گیت بازرسی و گذشتن از این همه مراحل و هیجان دیدن آقا حالی خوب برایشان
> ایجاد كرده بود. نمی‌شد جلویشان را گرفت و با آنها حرف زد. همه سریع‌ترین و
> كوتاه‌ترین جواب ممكن را می‌دادند و رد می‌شدند. زنی پاكستانی از من پرسید كاغذ
> از كجا
> آوردی؟ به جای این‌كه جوابش را بدهم، گفتم از كجا آمده‌ای؟ «از پاكستانم و
> نماینده‌ی مجلس در پنجاب. به دیدن بزرگ‌ترین لیدر كل جهان آمده‌ام.» گفت و رفت.
> تازه داشتیم در حسینیه جاگیر می‌شدیم كه خانمی آفریقایی آمد و عكس آقا را
> ‌خواست. می‌گفت می‌‌خواهم وقتی آقا وارد سالن شدند، عكس ایشان دستم باشد. یكی
> از همراهانشان گفت: دیروز به همه‌تان عكس آقا را دادیم. مگر در هتل برای شما
> نیاوردند؟ می‌گوید: آوردند ولی آن ‌را در چمدان گذاشتم كه ببرم آفریقا به
> آن‌هایی بدهم كه می‌گفتند كجا می‌روی؟ ایران چه خبر است؟
> حسینیه‌ی امام خمینی این‌بار زنانه-مردانه نداشت. همه‌ی سالن را زنان و دخترانی
> از همه‌ی عالم پر كرده بودند. تعداد كمی از آقایان هم جلو سمت چپ و بالا نشسته
> بودند. سه ردیف صندلی انتهای سالن چیده بودند برای بزرگ‌ترها. جوان‌ها روی زمین
> نشسته بودند. زمین از بالا شبیه قالی پر از گل بود .توی گل‌های قالی، چشمم
> ‌خورد به یكی كه كاغذش را قرص و محكم بالا گرفته بود. سعی كردم بخوانمش، نوشته
> بود: «من اهل السنة كلهم ...» درست پیدا نبود. دوباره گردن كشیدم. متوجه شد.
> برگه را گرفت به سمتم و با اشاره پرسید نوشتی؟ گفتم بله. خیالش كه راحت شد برگه
> را گرفت رو
> به دوربین.
> دیگران هم چیزهایی نوشته بودند: «جانم فدای رهبر»، «لبیك یا خامنه‌ای»،
> «panama»، «peru»، «انا ضد الصهیونیسم»، «رهبریم سلام السین»، «الموت لإمریكا»،
> «من البحرین تحیة إلی الایران ابیه»، «علمنا قائدنا علی الوحدة بین المسلمین»،
> «الشعب البحرین یرید إسقاط النظام»، «نساء العراق جنود القائد الخامنه‌ای»،
> «زنده باد یمن»، «الجزایر و ایران قلب واحد»، «لبیك یا حسین سیدنا الخامنه‌ای»،
> «لبیك یا حسین لبیك خامنه‌ای»، «ثورة ثورة حتی النصر»
> چشمم داشت بین كاغذنوشته‌ها می‌چرخید كه جنب‌و‌جوش زیاد شد. سر چرخاندم و آقا
> را دیدم كه آمده بودند. شعارهای امروز فرق داشت. «هیهات من الذلة» با لهجه‌ی
> عربی خیلی می‌چسبید.
> جلسه با قرائت آیاتی از قرآن شروع شد. خانمی اجرای جلسه را بر عهده داشت و پس
> از او نوبت به دكتر ولایتی رسید كه به ‌عنوان دبیر كل مجمع جهانی بیداری
> اسلامی، گزارش فعالیت‌ها را ارائه كند.
> از كشورهای مختلف آمدند و حرف‌هاشان را ‌زدند؛ حتی اگر همه‌ی آن حرف‌ها از نظر
> ما مورد قبول نباشد. «هاجر عبدالباقی» از تونس، آزاده‌ی فعال زنان در دفاع از
> معترضان سوریه می‌گوید: چو عضوی به درد آورد روزگار- دگر عضوها را نماند قرار.
> وی در صحبت‌هایش از همه مسلمانان می‌خواهد اختلافات مذهبی را كنار زده و به
> ریسمان الهی چنگ زنند.
> از حرف‌ها و لحظه‌ها یك ‌جاهایی بیشتر در ذهن آدم می‌ماند. مثلاً زن یمنی كه در
> سخنانش گفت: «جاوید باد یاد شهدای یمن». یمنی‌های حاضر در حسینیه روی برگه‌هایی
> به فارسی نوشته بودند: «زنده باد یمن». برگه هاشان را بالا گرفته بودند و به‌
> عربی شعار می‌دادند. زن یمنی در صحبت‌هایش زنان سرزمینش را نمونه ایثار
> می‌داند.
> «عبدالزهرا جواد علی» از عراق هم از آن به خاطر ماندنی‌ها بود. ‌گفت: «این فخر
> شما است كه به امام حسین(علیه السلام) می‌رسید. ... شما بهترین مصداق وصیت حضرت
> علی (علیه‌السلام) هستید كه فرمود: دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید.»نوبت
> سخنرانی مادر «علی شیخ» از بحرین ‌رسید. حاضران شعار دادند: «بالروح بالدم
> نفدیك یا شهید». منتظر بودم از پسرش بگوید كه فقط چهارده سال داشته و با
> گلوله‌ی مستقیمی از فاصله‌ی سه متری شهید شده بود. شب پیش در هتل به ما گفته
> بود پسرش با گلوله شهید نشده، گلوله خورده اما هنوز زنده بوده؛ بلند شده، راه
> رفته، ولی زمین خورده و
> صورت و پیشانیش شكافته بود. بعد در همان وضعیت گاز اشك‌آور زدند و هیچ‌كس
> نتوانسته كمكش كند. در واقع پسرش از گاز سمی خفه شده بود. نیروهای حكومتی هم یك
> استشهاد پر كرده بودند كه داشته با دوستاش بازی می‌كرده و زمین خورده و مرده
> است. مادر این شهید پیشانی‌‌شكافته‌ و گلوله‌خورده در صحبت‌هایش از خودش و از
> پسرش نگفت؛ از بحرین گفت و از زن‌های بحرین.
> خانم سفیدرو و چشم‌آبی اتریشی در تمام مدت سخنرانی مادر شهید «علی شیخ» بحرینی
> اشك می‌ریخت. «امّ علی» گفت: «تمام درد و رنج‌های ما در برابر درد و رنج‌های
> حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) هیچ است.» صدای مترجم كه می‌لرزید، قطع شد وقتی كه
> ام‌ّعلی این جمله‌ها را‌ می‌گفت. وقتی «فضل الله المجاهدین علی القاعدین» را كه
> در میان حرف‌هایش خواند، انگار چراغی درون قلبش حرف‌هایش را روشن می‌كرد. بعضی‌
> لحظه‌ها حماسی‌اند. بعضی‌ها جنسشان غم دارد و بعضی‌ها عاشقانه‌اند. مثل
> ثانیه‌های بانوی آذری به اسم "مهپاره رضا آوا" پشت تریبون حسینیه. آن‌قدر
> لحنش مهربان و شیرین بود كه گوشی دستگاه مترجم را گذاشتم كنار و ترجیح دادم
> صدای خود مهپاره را گوش بدهم. مهپاره همسر آقای صمداُف است كه حالا در
> آذربایجان در زندان است. مهپاره در حرف‌هایش گفت:«سلام ای امیدمان، ای
> عزیزمان!ای عزیز رهبر!ما عاشق شما و فدایی شماییم.من از آذربایجان آمدم. كنار
> خواهران عزیزمان هستم.»هموطنان آذربایجانی او فریاد ‌زدند: اسلام آزاد
> اولوب،حجاب آزاد اولوبو او ادامه می‌دهد:«از شما كمك می‌خواهیم برای آزادی.از
> رهبر جانباز خواهش می‌كنم برای زندانی‌هایمان دعا كنید.آنهایی كه تا آن موقع
> گریه نكرده بودند، حالا
> چشمانشان تر شد. لازم نبود بفهمیم چه می‌گوید؛ عشقی كه كلامش را صیقل می‌داد،
> همه را تحت تأثیر قرار داده بود. یكی از هموطناش كه نزدیك ما نشسته بود بلند شد
> و با لحن خاصی و به گویشی فارسی و آذری و با گریه، اشعاری به فارسی خواند.
> اشك‌هایش صدایش را خاموش كرد و نشست.توی این رفت و برگشت حرف‌ها چشمم خورد به
> یكی از مادران كه با او حرف زده بودم. ... مادر پنج شهید بود و مرتب می‌گفت:
> الحمدلله. می‌گفت اولی رفت الحمدلله. دومی رفت الحمدلله. سومی شهید شد
> الحمدلله. چهارمی شهید شد الحمدلله. پنجمی شهید شد الحمدلله. این‌ها را كه گفت،
> بی‌اختیار بغلش
> كردم. خیال می‌كردم دیگر بعد از ده سخنرانی همه خسته باشند، ولی آقا كه شروع
> به صحبت كردند، همه به جنب‌و‌جوش آمدند. آنهایی كه تا حالا پشت ستون بودند و
> چیزی نمی‌دیدند به هر زحمتی بود جابه‌جا شدند كه آقا را ببینند. آنهایی كه
> پایشان درد می‌كرد و پایشان را دراز كرده بودند، حالا دیگر پایشان را جمع كردند
> كه بتوانند یك سر و گردن بالا بیایند تا آقا را بهتر ببینند. یك دختر ایرانی كه
> پشت سكوی فیلمبرداری نشسته بود، روی زانوهایش بلند شد، آرنجش را گذاشت روی سكو،
> دستش را زد زیر چانه و از وسعت دیدش لذت می‌برد. خانمی سیاهپوست كه پوشش خاصی
> هم داشت،
> زد روی شانه‌ی همین دختر ایرانی و چیزی گفت كه متوجه نشدیم. یكی از اطرافیان
> گفت می‌گوید چون دیدن این سید حق همه است، شما نمی‌توانی مانع دید دیگران بشوی.
> دختر ایرانی خودش را پایین كشید كه حق دیگران را ضایع نكرده باشد. آقا كه تا
> حالا همه‌ی حرف‌ها را گوش داده بودند، این‌طور آغاز كردند: «این‌جا خانه‌ی
> ‌شماست. این‌جا متعلق به شماست.»
>
> farhad simin
> http://www.deldaar.ir/
>
> --
> --
> =>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك
> فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به
> آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد
> پرهيز كنيم
> امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
> دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
> »« Lemon".
> جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
>
> برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
> http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa
>
>
>

--
--
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com

برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر