گوش تواند كه همه عمر وى |
نشنود آواز دف و چنگ ونى . |
ديده شكيبد زتماشاى باغ |
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ . |
گر نبود بالش آكنده پر |
خواب توان كرد حجر زير سر. |
ور نبود دلبر هم خوابه پيش |
دست توان كرد در آغوش خويش . |
وين شكم بى هنر پيچ پيچ |
صبر ندارد كه بسازد به هيچ . |
گر نبود خنگ مطلى لگام |
زد بتوان بر قدم خويش گام . |
ور نبود مشربه از رز ناب |
با دو كف دست توان خورد آب . |
ور نبود بر سر خوان آن و اين |
هم بتوان ساخت به نان جوين . |
ورنبود جامه اطلس تو را |
دلق كهن ساتر تن بس تو را. |
شانه عاج ار نبود بهر ريش |
شانه توان كرد به انگشت خويش . |
جمله كه بينى همه دارد عوض |
وز عوضش گشته ميسر غرض . |
آنچه ندارد عوض اى هوشيار |
عمر عزيز است غنيمت شمار. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر