رباعيات مناجات از ابوسعيد ابوالخير
يا رب ز گناه زشت خود منفعلم |
وز فعل بد و خوى بد خود خجلم . |
فيضى بدلم ز عالم غيب رسان |
تا محو شود خيال باطل ز دلم . |
اى زلف مسلست بلاى دل من |
اى لعل لبت گره گشاى دل من . |
من دل بتو داده ام براى دل تو |
تو دل بكسى مده براى دل من . |
جانم بلب از لعل خموش تو رسيد |
از لعل خموش لب نوش تو رسيد. |
گوش تو شنيده ام كه دردى دارد |
درد دل من مگر بگوش تو رسيد. |
افعال بدم ز خلق پنهان مى كن |
دشوار جهان بر دلم آسان مى كن . |
امروز خوشم بدار و فردا با من |
آنچه ز كرم تو مى سزد آن مى كن . |
يارب بگشا گره ز كار من زار |
رحمى كه زخلق عاجزم در همه كار. |
جز درگه تو كى بودم درگاهى ؟ |
محروم از اين در نكنم يا غفار. |
گر من گنه جمله جهان كردستم |
عفو تو اميد است كه گيرد دستم . |
گفتى كه بروز عجز دستت گيرم |
عاجزتر از اين مخواه كاكنون هستم . |
دارم گنهى زقطره باران بيش |
از شرم گنه فكنده ام سر در پيش . |
آواز آمد كه غم مخوراى درويش |
تو در خور كنى و ما در خور خويش . |
اى جمله بى كسان عالم را كس |
يك جو كرمت تمام عالم را بس . |
من كسم و تو بى كسان را يارى |
يا رب تو بفرياد من بيكس رس . |
رباعيات مناجات از خواجه عبدالله انصارى
آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند |
فرزند و عيال و خانمان را چه كند. |
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى |
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند. |
يارب زتو آنچه من گدامى خواهم |
افزون زهزار پادشاه مى خواهم |
هر كس بدر تو حاجتى مى طلبد |
من خود به جهان از تو ترا مى خواهم |
اندر ره حق تصرف راز مكن |
چشم بد خود به عيب كس باز مكن . |
سر همه بندگان خدا داند و بس |
در خود نگر و فضولى آغاز مكن |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر