لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پـي ديــدن او دادن جـان کــار من است
شرم ازآن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هـرکـه دل بـردن او ديد و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبرکان سرکوی
شاهراهي است کـه منـزلگـه دلدار من است
بنده طالع خويشم که در اين قحط وفا
عشق آن لـولي سـرمست خريـدار من است
طبله عطر گل و زلف عبيرافشانش
فيض يک شمه ز بوي خوش عطـار من است
باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران؟
راه گلـزار تـو از اشک چـو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
نـرگس او کـه طبيـب دل بيمـار من است
آنکه درطرز غزل نکته به حافظ آموخت
يـار شيـرين سخـن نـادره گفتـار من است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر