۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

  تو را به جاي همه كساني كه نشناخته ام دوست مي دارم

تو را به جاي همه روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست مي دارم

براي خاطر عطر گستره ي بي كران و براي خاطر عطر نان گرم

براي خاطر برفي كه آب مي شود، براي خاطر نخستين گل

تو را براي خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه كساني كه دوست نمي دارم دوست مي دارم.



جز تو، كه مرا منعكس تواند كرد؟ من خود خويشتن را بس اندك مي بينم.



بي تو جز گستره يي بي كرانه نمي بينم

ميان گذشته و امروز.

از جدار آينه‌ي خويش گذشتن نتوانستم

مي بايست تا زنده‌گي را لغت به لغت فرا گيرم

راست از آن گونه كه لغت به لغت از يادش مي برند.



تو را دوست مي دارم براي خاطر فرزانه‌گي ات كه از آن من نيست

تو را به خاطر سلامت

به رغم همه آن چيزها كه به جز وهمي نيست دوست مي دارم

براي خاطر اين قلب جاوداني كه بازش نمي دارند

تو مي پنداري كه شكي، حال آنكه به جز دليل نيستي

تو همان آفتاب بزرگي كه در سر من بالا مي رود

بدان هنگام كه از خويشتن در اطمينانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر