۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

عصيانزده از ظلم

عصيانزده از ظلم

من ساقهء نورم، همه عشقم، همه شورم

بس نازك و شفاف،  از جنس بلورم

زيبا  و لطيفم ، گل سرخم ، گل ياسم

هرچند كه گهگاه شكسته است غرورم

آميزه اي از عشق و خرد، عقل و عواطف

سرچشمهء علم و هنرم، شعر و شعورم

آري، زنم من ، نه ولي نيمي از انسان!

در حد كمالست  همه  باطن و صورم

همخانهء احساسم و همسنگر تدبير

مي بينم و مي فهمم و نه گنگ و نه كورم

عمريست كه  قرباني  ناداني و جهلم

آن جهل كه خواهد بكشد زير  به  زورم

هربار  براي گذر از دورهء كهنه

پيوسته دو صد توطئه شد  سد عبورم

بيزار ز  هر تيرگي و خسته ز تبعيض

عصيانزده از ظلم شده جام حضورم

من صاف و صريحم، نه دروغم، نه فريبم

در عشق و تنفر  دگر از مغلطه دورم

بگشاي قفس را كه پر از خشم و خروشم

هرگز تو مپندار كه من زنده به گورم

اينگونه مزن  تير جنون بر تن و جانم

فرداست كه داني كي ام!؟ امروز صبورم

همريشهء گلهايم و يك باغ "ستاره"

در وسعت شبهاي سيه، منشاء  نورم

ستاره.تهران

 

http://sabadesetareh.blogfa.com/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر