هزار سهره ی مغموم
از گذرگاه گلوی تو می گذرند
و هزار پیامبر یأس وآرزو
در قاب یادبودها و امیدت
بیمار گشته اند
! ای فاتح قلّه های رنج
در سرگردانی ایل
بر قدم های خسته ات
فخر بهاران
سر می سایند
و دستان سوخته ات
در حجره ی زمستانها
نشسته اند
ای انتظار باران
! در خوابهای کویر
هزار کبوتر خونین
در چاههای نگاهت
لانه کرده اند
وهزار نفرین دل شکاف
در غرفه های نمازت
فریاد می کشند
! ای بستر فرتوت عقده ها و عقیده ها
در سکوت لبانت
خدا و معجزه ها
خاموش مانده اند
وبر نهر گیسوانت
صبر پیر می شود
در انتظار کدام معجزه
این استغاثه ی بی تاب
سرد می شود؟
در انتظار کدام رسالت بی تدبیر...؟
محمدعلی - م
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر