۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

Re: از اين بيغوله بيزارم


درودي بی پایان
آقای قهرماني ارجمند
اول صبح که  سروده ی " سرو سبز آزاد شما روخوندم همه ي بدنم مور مور شد
گویی انرژی مثبت سروده ی شما تا اعماق وجودم نفوذ کرد
سروده ها ونوشته هاي دوست مهربا نمان خانم ستاره بازتاب تجارب پیچيده ای است که دلتنگی وآزردگی خاطر بیشتر ماها رو اینروزها باعث ميشود منتهی ايشون سروده هاشونو خیلي صادقانه وساده وزلال میسرایند اینه که خیلی دلنشينن وبارها خدمتشون عرض کردم که منتظر سروده های تازه شون هستم
این دو سروده ی شما وستاره ی گرامی برام تداعی گر این تجربه ی شعری بود که اگر "خانه سیاه است "ولی "در برکه ی غمزده ی
کنار جنگل پیر ماهي ای میکشد نفس"یاد یکي از زیباترین سروده های شاملوی بزرگ به نام "ماهي" افتادم 
که یا د آور روزهایي ست که جوانتر بودم و شب وروز با این سروده ها زندگی ميکردم از شما وستاره ي مهربان اجازه میخوام اين شعر رو بازگو کنم تا فضاي مثبت ایجاد شده با شعر شاملوی بزرگ پر بارتر بشه
با احترام  امید
 
ماهی
 
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم وسرخ :
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندين هزار چشمه ی خورشید
در دل ام
می جوشد از یقین
احساس میکنم
در هرکنار وگوشه ی این شوره زار یاس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
می رويد از زمين
 
احمد شاملو
  
2010/8/17 Hojjat Ghahramani <hjtghrmn@yahoo.com>

سروِ سبزِ آزاد


بیغوله نیست یارا این خانه، خانه ی ماست

وین سروِ سبزِ آزاد خاک هزاره ی ماست

عطر هزار نرگس آید ز هر نسیمش

یاد هزار عاشق آید ز هر شمیمش

غمخانه نیست اینجا، اینجا سرایِ شادی ست

دلگیر شاید اما، اینجا هوا بهاری است

بنگر! شکفته لاله هر گوشه و کنارش

وز خون پاک یاران، گلرنگ سبزه زارش

یاران به انتظارند، تنها کجا شتابان؟

بیگانه را رها کن، مسپُر ره بیابان

شب تیره است اما، پنهان مشو "ستاره"

بگشا دری ز فردا بر روی ما دوباره


قهرمانی




From: setareh <seti.ch1@gmail.com>
Sent: Sun, August 15, 2010 5:15:23 PM
Subject: از اين بيغوله بيزارم

از اين بيغوله بيزارم - ستاره.تهران

هواي خانه دلگيرست، من زين خانه خواهم رفت

به هر فرصت كه پيش آيد، ازين غمخانه خواهم رفت

سفر خوبست با ياران، ولي افسوس  تنهايم

ازين پس  راه را همراه با بيگانه خواهم رفت

نميدانم چرا، حتي  نميدانم كجا،  آري

فقط اينقدر ميدانم  كزين كاشانه خواهم رفت

در اين مخروبه دلتنگم، ازين بيغوله بيزارم

بدون هيچ برگشتي  از اين ويرانه خواهم رفت

فضا آكنده از وحشت، پر از بوي غم و نكبت

به شوق عطر نرگس ها به يك گلخانه خواهم رفت

چه بايد گفت  وقتي كه  زبانم را نمي فهمند

نخواهم ماند اينجا، بي چك و بي چانه خواهم رفت

نگاهم نيز ميخندد  ميان آينه  بر من

در اين بي همزباني ها  چه معصومانه خواهم رفت

گريزان مثل يك سايه، ز خود هم مي گريزم من

اگر مستم  اگر عاقل، و گر ديوانه  خواهم رفت

"ستاره" ! خوب ميداني كه خانه جاي ماندن نيست

غريب و خسته و تنها به مهمانخانه خواهم رفت

ستاره.تهران


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر