در سرزمین چشمها وچشمه ها زیستن
و تکدّی در نوانخانه های حقیر
در سرزمین آوازها و پنجره ها زیستن
عبور از کوچه های کتک خورده
......و سکوت در هیاهوی کودکان گرسنه
در سرزمین خونها و خشمها زیستن
و گم شدن در آسمانی کوچک
از سفالینه های شکسته
.....وزیستن در سرگردانی
نه , مرا سر اندیشیدن نیست
! اندیشه های لجوج
از مدار سماجت در گذرید
فراخور من گوری است به تنگی زهدان
با زیور زخم و خنجر و خون
آی اندیشه های پریشان ! در گذرید
زهدان سرزمین من این جاست
و مرا زایشی بدقلق در راهست
......قابله را گو به کار خود باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر