۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

حرف دل

کاش میشد باشراب غصه ها یکدم زخود بیرون کنم
لب به لب باجام هر شب تا سحر
من نماز خمر بر پا میکنم
میزند فریاد درد،
غمکده، کوچک دلم
اشک جاری میکنم
خیس میگردد تنم
وه، چه غوغا میکنم در نیمه شب
دیوارها همراه من
گرم غوغا میشوند
میزنم جام پیاپی
لیک درد سینه ام
لحظه لحظه
میفشارد سخت تن را
تا ره یابد برون
روح در جسمم تقلا میکند
چون قفس میماند این تن
مرغ روحم میل پروازش گرفته
این شرابم چاره نیست تا به کی بی همنفس در این قفس زندانی ام
چاره ای باید کنم
(یاران اگر بد نوشتم ببخشاییدم به بزرگیتان باور کنید یکدفعه به مغزم آمد وبدون چرکنویس نوشتم اگر نقصهایم رابزرگوارانه راهنمایی کنید دستبوستان خواهم بود مخلصترین فرد گروه رادیو گلها رضاپورحسین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر