۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

RE: یک پرسش ویک درخواست

با سلام جناب سلیمانی عزیزباجواب بسیار مبسوطی که به اینجانب دادید بنده را واقعا شرمنده فرمودیدشادوپیروز باشیدمتشکرم            اصولی
 

Date: Sat, 14 Aug 2010 08:55:48 +0430
Subject: Re: یک پرسش ویک درخواست
From: mohsen.soly@gmail.com
To: m_osuli24@hotmail.com

کشيدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم
چه آتش شعله آفت چه آفت قهر سلطاني

پشيمانم پشيمانم که بر خود بي جهت بستم
ره لطف ز خود رايي و بي عقلي و ناداني

مرا عقلي اگر مي بود کي اين کار مي کردم
چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني

محتشم کاشاني.
 
اصولا در بيتي كه نوشته ايد يك تناقض اساسي وجود دارد و نشان ميدهد كه ساختگي است اگر چه بسيار مصطلح است.بدين دليل كه:   يوسف زنداني شد بنابراين  اگر مراد زليخا زنداني شدن يوسف بوده باشد كه حاصل شده و ايشان در حسرت نمانده است. بعد از آن هم از لحاظ مفهوم هم اشكال اساسي بر شعر وارد است چون حسرت ربطي به پشيماني ندارد چون حسرت براي كار انجام نگرفته است و پشيماني بر كار انجام شده بنا براين يك تناقض در اين شعر است ولي اگر سندي برمصرع دوم باشد و جناب محتشم كاشاني از ضرب المثل رايج در شعرش بعنوان ضرب المثل ( كه اين شكل استفاده از مصرع و ابيات ديگران بشكل هاي تضمين و غيره در شعر پارسي استفاده مي شده) بايد اين شعر را به ايشان نسبت داد. به هر حال چند بيتي را برايتان نوشتم اگر حوصله بيشتري داريد . دوستان فرهيخته اگر ايرادي بر استدلال اين كمينه داريد قيد بفرماييد تا استفاده كنم.
 
بده داد طرب چون شد بلند از لطف رباني

به نامت خطبه‌ي دولت برايت رايت خاني

علم برکش چو استعداد فطري بي‌طلب دادت

مکين حکم و تاج سروري و چتر سلطاني

به عشرت کوش کز هر گوشه مي‌بينم چو ماه نو

صراحي گردنان رابر زمين پيش تو پيشاني

تو شاخ دولتي بنشين درين بستان سرا چندان

به عيش و خرمي کز زندگاني داد بستاني

چو احسان را به همت قيمت ارزان کرده‌اي بادت

سپاه و جاه و حکم و ملک و مال و منصب ارزاني

عروس ملک چون مي‌بست پيمان وفا با تو

به دست عهدت اول توبه کرد از سست پيماني

جهان را با ني مثل تو مي‌بايست از آن روزد

به نام ناميت دست جهان کوس جهانباني

چو در امکان نميگنجي سخن‌سنجان چه گويندت

به سيرت عقل اول يا به صورت يوسف ثاني

عجب نبود که گويم سايه‌ي خورشيد افتاده

به اين حجت که تو خورشيدي و در ظل يزداني

اگر معمار رايت دست از ضبط جهان دارد

نهد معموره‌ي عالم همان دم رو به ويراني

و گر معيار عدلت از ميان تمييز بردارد

گدا در ملک سرداري کند سردار چوپاني

بدانديشت به قيد مرگ چون سگ در مرس ماند

به هر جانب که روز رزم شمشير و فرس‌راني

عجب گنجيست عفوت خاصه کز خلق عظيم تو

به دست محرمان پيوسته مي‌آيد به آساني

به غير از من که دارم بد گناهي عذر از آن بدتر

ولي يک شمه مي‌گويم از آن ديگر تو مي‌داني

بود مريخ و خورشيد آسمان کامکاري را

حسامت در سراندازي و دستت در زرافشاني

مرا ظني غلط دوش از قبول رشحه‌ي لطفت

ابا فرمود و راهم زد به يک وسواس شيطاني

تصور کردم آن ترياق را در نشه‌ي ديگر

چه دانستم که خواهد بود يک سر فيض روحاني

کشيدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم

چه آتش شعله‌ي آفت چه آفت قهر سلطاني

پشيمانم پشيمانم که بر خود بي‌جهت بستم

ره لطف ز خود رائي و بي عقلي و ناداني

مرا عقلي اگر مي‌بود کي اين کار مي‌کردم

چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني

به تقريب اين سخن مذکور شد باز آمدن کز جان

کنم در وادي مدح تو حساني و سحباني

زهي راي قضا تدبيرت از حزم قدر قدرت

بلاد عدل را عامل بناي ملک را باني

اگر خورشيد لطف ذره‌اي بر آسمان تابد

سها را کمترين پرتو بود خورشيد نوراني

و گر خود سايه‌ي قهرت زماني بر زمين افتد

شود بي‌نور چون سنگ سيه لعل بدخشاني

سهيل طلعتت گر عکس بر بحر و براندازد
.
.
.
.
.
.
 
شاد زي  تندرست و كامروا
محسن سليماني

2010/8/13 mohammad osuly <m_osuli24@hotmail.com>
بادرودفراوان به یاران گرامی رادیوگلها این کمینه یک پرسش دارد ویک درخواست اگرکسی پاسخ دهد مراتاابدوامدار خویش فرموده                                   
پرسش:این شعر از کدام شاعراست؟اگربیتی از غزل یا قصیده یا.......میباشدکامل آن چیست؟
زلیخامانددرحسرت که یوسف گشت زندانی       چراعاقل کندکاری که باز آرد پشیمانی
 
درخواست:اگر کسی دیوان کامل شاعر معاصر نسیم شمال را دارد خواهشمندم برای من ودیگردوستان ایمیل فرماید
 
باتشکرفراوان          اصولی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر